مشغولیتهای بابایی
سلام پسر گلم، قند عسلم. حالت خوبه؟ پیش بابابزرگ و مامان بزرگ خوش میگذره؟ میدونی 9 روزه همدیگه رو ندیدیم؟ تازه هیشکی هم نبوده که تورو بوس کنه. الهی فدات بشم. میدونم دلت حسابی واسم تنگ شده. آخه مثل اینکه اوایل هی مامانیو لگد می کردی که زود بیایی پیشم ولی از بس به حرفت گوش نداد دیگه ساکت شدی. مامانی جون هم تقصیر نداره. اونم داره واست چیزای خوشگل خوشگل می بافه که وقتی اومدی پیشمون، بپوشی و طنازی کنی. از حال من هم اگه جویا باشی، شکر خدا خوبم، می گذره. بذار چند تا از خرابکاریامو بگم باهم بخندیم ولی به مامانی نگیا، خبببب... دیروز تصمیم گرفتم آبگرمکنمونو که تازگیا مشکل داره درست کنم. کلی آچار و تجهیزات ریختم روی ...
نویسنده :
آیهان فرمانروای ماه
17:00